سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























مختلف

چقدر سخت است وقتی که می خواهم در فرار از تنهایی، بند کفش هایم را محکم کنم. پا ها راه رفتن ندارند. اما کفش ها هم سفر می خوانند. می خواهند هم قدم جاده ها باشند و شعر سفر بسرایند. آنها نمی دانند وقتی پا ها دلشان نیاید قدم از قدم بردارند عاشقانه ترین ترانه ها هم نمی توانند کفش ها را راه بیاندازند. من به کفش هایم می گویم صبر کنید شاید او خودش بیاید و کفش هایم می خندند به خوش خیالی من. که هر صدایی را که می شنود می گوید این دیگر صدای کفش های اوست.


نوشته شده در دوشنبه 93/11/6ساعت 10:5 صبح توسط مریم ذوقی| نظرات ( ) |